این پستی بود که چند شب پیش در بلوک گذاشته بودم :
[«این آسمان ِ غم زده غرق ِ ستاره هاسـت» … این جمله را من ننوشتم . حرفها یا بیت هایی را که در پستو برای خودم نهان میکنم ، معمولا بدون ِ نام ِ نویسنده یا شاعر است . چراکه در آن زمان که دست به ذخیره کردنشان زدم ، گویا فشرده دل ِ خودم بوده ست . گویی خودم گفتمشان . روزهایی که دلم شبیه یک زنبیل بزرگ ، خالی میشود ، میروم و حرفهای نهان شده را -چه برای یک ماه قبل چه یک سال قبل- میخوانم … خالی بودن نه رنجیدگی خاطر است و نه بیقراری ِ دل . خالی بودن ، یک قدم مانده به دلمردگی است . خالی بودن ، برای من یعنی : دیگر از دست دادن ها نمیترساندم / دیگر نرسیدن ها خرابم نمیکند / دیگر بویی مرا به هجمه خاطرات نمیکشاند / دیگر انگار هیچ چیز نویی را تجربه نخواهم کرد ! همه چیز رنگ ِ تکرار بخود میگیرد …]
+ فاصله میگیرم. فاصله میگیرم. فاصله میگیرم. این ماسماسکِ لعنتی را هم اگر مجبور نبودم در بقچه ها میپیچیدم ... بهرحال آدم است. گاهی خسته میشود از درک کردن ، گاهی میخواهد حق را فقط به خودش بدهد.